جدول جو
جدول جو

معنی تعلل ورزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

تعلل ورزیدن
درنگ کردن، اهمال ورزیدن، مسامحه کردن، طفره رفتن، اهمال کردن، بهانه آوردن، بهانه جستن، عذرتراشی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
عدالت کردن. دادگری کردن:
همه عدل ورز و همه مکرمت کن
همه مال بخش و همه محمدت خر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 168)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخلف ورزیدن
تصویر تخلف ورزیدن
تخلف کردن، خلف کردن، یا تخلف ورزیدن از وعده. خلاف وعده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جانب داری کردن، طرف داری کردن، هواداری کردن، عصبیت به خرج دادن، تعصب نشان دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخلف کردن، خلاف کردن، قصور ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد